بی نام و نشان

موقتا بعدا صاحب پدر مادر می شوم

بی نام و نشان

موقتا بعدا صاحب پدر مادر می شوم

زمستان

زمستان است وسرما  

پیکر هر رهگذر راسخت در آغوشی گرفته 

هوس بازی چموش است این زمستان 

چنان مستانه میبوسد تن گرمت 

که از هرم نفسهایش ٬ تمام پیکرت یکباره میلرزد.  

                       هوس بازی چموش است این زمستان... 

 

 

:سرما برای استخوان اگرچه فاجعست ٬ اما به گوش ها سیلی اشتیاق میزند.

دختر کشمیری

قانون نمازهای یومیه ات چه سخت بود  

تنها به سجاده ی دماوند سجده میزدی 

خط های کتابی که گنو سرش نشد  

با آیه هائی از ( جدید به اتفاق ) 

معنی شده ( می در آیت شد )٬چه شد؟ 

هم وزن شعر تو که تفسیر نداشت  

گاهی دهن کجی به جمله وحرف بود 

          قانون نمازهای یومیه ات که سخت بود. 

 

حالا بگو مسح برف را تا کجا میشود کشید ؟ 

یعنی به کله عباس های سیاه افاقه میکند ؟ 

بندر عرق نکند به کپرهای من بگو  

پاکیزه میشود تن بو گرفته روی کوه ؟ 

 

شرمنده شیر اولی شدم که هزار سال پیش  

تنها وضوی مرا به آب داغ گرفته بود 

کشمیر تو که التماس غسل نکرده بود 

            ای وای نمازهای تو هنوز سخت بود. 

 

اما تو نغلتیدی روی برف که اسم شود 

اقدس/ فریده / شهلا ورپریریده زن علی 

این دختر همسایه ما که اسمش سوت بود 

با دست خط عجیب و غریبی که بعد تو نسخه شد 

خوابیده اند به پشت  

توی یخچال ما  

شبها قنوت سرد قرچ قروچ میکنند 

تنها کسی به گوش ما اذان نگفته بود 

           از  آن نمازهائی که برای تو... 

 

 

 

 

 

:ضجه نفهمید که قصه ات کی شروع شد ٬چگونه تمام شد




این صفحه عزا دار شده حال ندارد