بی نام و نشان

موقتا بعدا صاحب پدر مادر می شوم

بی نام و نشان

موقتا بعدا صاحب پدر مادر می شوم

هیس

آ رواره ای که حرف نداشت 

 

 

 

 

 

آرام  

 

زیر سر تخته ای به نام سیاه 

 

دستی به صورت اجازه تو چیزی نگو 

 

با خط قرمزی شکسته بود هیس . 

 

اینجا  

 

همه به احترام هیس ، 

 

هیس هیس . 

 

ناظم   کلاس را که هیس میکنی ، 

 

جمعه شد  

 

ناظم  

 

کلاس خیس میشود  

 

آبرو نریز . 

 

تصویر آرواره ای که حرف نداشت  

 

با نقطه  

 

        نقطه 

 

              نقطه 

 

نمره ای که بیست نیست . 

 

تصویر  

 

بچه سر کلاس خورده شد  

 

جا پا  

 

معلمی که ... 

 

درشت  

 

هیس هیس هیس . 

 

 

 

ضجه سر آن کلاس همیشه چرت میزد ، تنها همین گوشه که گفتم از آن مدرسه دیده بود .

ضرب العسل

آتش بیار معرکه 

 

 

 

 

همان طور که امروز دستگاه جاز یکی از عوامل اساسی موسیقی به شمار می آید ،درقرون گذشته هم دف و ضرب ابزار اولیه عمله طرب محسوب میشدند . 

هر جا که میرفتند آن ابزار را زیز بغل میگرفتند و بدون زحمت   میبردند  

عاملان طرب در قدیم مرکب بودند از کمانچه کش،نی زن،ضرب گیر، 

دف زن، خواننده ،رقاصه و یک نفر دیگر بنام آتش بیار یا نم کن ،که چون از کار مطربی سر رشته نداشته وظیفه دیگری به عهده اش بوده. 

پوست ضرب و دف در بهار و تابستان خشک و منقبض می شودو احتیاج دارد که هر چند ساعت آن را با پف نم مرطوب کنند ،این به عهده دایره نم کن بود ، که ظرف آبی در جلویش مینهادند وضرب و دف را نم میداد و تازه نگه میداشت ۰ 

اما درفصول پاییز وزمستان،پوست ضرب و دف بیش از حد معمول نم بر میداشت و حالت انبساط پیدا میکرد و وظیفه دایره نم کن این بود که به جای آب منقل آتش در مقابلش بگذارد و ضرب و دف مرطوب را با حرارت خشک کند. 

با این توصیف به طوری که ملاحظه میشود آتش بیار یا همان داره نم کن ،کار مثبتی در اعمال طرب و موسیقی نداشت مع ذالک وجودش به قدری موثر بود که اگر دست از کار میکشید دستگاه طرب می خوابید. 

بنده خواستم بدینوسیله از زحمات بی شائبه این عزیزان که کماکان به شغل شریف خود مشغولند و هر از گاهی اسباب طرب ما را فراهم میکنند تشکر و قدردانی کنم . مع الله و توفیق 

 

 

آقا اجازه

تیری به سوی ما گرفت ، آقا اجازه 

لبهائی  از  نو  پا گرفت  ، آقا اجازه 

میخواست لبخندی پای انگشتش بپاشی 

دستی که اینجا جا گرفت ، آقا اجازه 

اول جوابی بودو  یک نقطه نمی شد 

اما ندیدی   ،  تا گرفت  ،  آقا  اجازه 

شاید به دنبال سوالی تازه میگشت 

بی موقع دست و پا گرفت ،آقا اجازه 

مردی که از آن گوشه ها شاید خبر داشت 

این گوشه ها تنها گرفت  ، آقا اجازه   

آقا اجازه هست که تابستان بپوشیم 

دستانمان سرما گرفت ، آقا اجازه   

یک تکه نان از آن دبستان در نیامد  

تنها دل بابا گرفت ، آقا اجازه

 

 

: این مداد پاک کن خط سرش نمیشود ،مشکل از کاغذو مشکل از مداد نیست .

سرحدی یا بندری؟

بندری........سرحدی    

چند وقت پیش جاتان خالی رفته بودیم برای پر کردن اوقات خوش فراغتمان چند تا از این شهرهای اطراف را گز کنیم . البته ما هیچ وقت ندانستیم که چرا اصفهانی ها خوب گز میکنند و معمولا نتیجه اش هم به دهان همه میچسبد ولی ما بندرعباسی ها توی هر بلادی که بخواهیم گز کنیم به محض رویت همگان از ما فاصله میگیرند ، که بعضاْ دهانه این فاصله ها به ده متر هم میرسد ( کور شوم اگر درغ بگویم آ آ آ آه) بعد از نمکی تامل دستگیرمان شد که این جماعت سرحدی( ما بندریها از بابا غلوم که در ۵ کیلومتر شهرمان است به بعد را سرحدی مینامیم واز قدیم الایام یکجور عجیبی از آنها پذیرایی کرده و میکنیم ) به دلیل اینکه ما زیاد حمام آفتاب میگیریم و گاهاْ برنزگیمان تمایلاتی به سمت قهوه ای سوخته دارد، لهذا دچار نژادپرستی شده اند و ما را از خودشان نمیدانند واین برای ما که سابقه فعالیتهای حقوق بشری هم داشتیم بسیار گران آمد ٬ پیرو همین مساله مکاتبات و شکایات عدیده ای به سازمانهای مدافع حقوق بشر ارسال کردیم . که مقبول افتاد . 

حتی یکبار هم ما را به عنوان نماینده مردم بندرعباس ، در تلویزیونهای مارک دار خارجی نشان دادند که رییس سازمان حقوق بشر محکم ما را درآغوش گرفته و از شما چه پنهان یک ماچ بزرگ و آبدار هم از لپهای سوخته ما گرفت ، تا بلکه به این روش نمادین ، تشنجاتی که بین ما و این سرحدی ها به وجود آمده فروکش کند ،اما ... 

متاسفانه این روش افاقه نکرد تازه از خود ما هم استفاده ابزاری شد. 

ناامید شد بودیم که یکباره متوجه شدیم خوشبختانه سازمان بشر دنبال موضوع را ول نکرده و حل این معضل را در چارچوب تعهدات خودش میداند.  

موضوع از این قرار است که رییس سازمان بشر دیروز نامه برای بنده ارسال داشته اند مفصل ، که در پایانش برای حل معضل مورد بحث دو سه تا راهکار خوب پیشنهاد کرده اند ، اول اینکه فرموده اند :  

۱ . با این امکانات جدید از قبیل کرم ضد افتاب ، پنکیکهای مارک دار و حتی در صورت لزوم با استفاده از جراحی پلاستیک ، می شود رنگ پوست مردم آن ناحیه گرم را تغیر داد 

۲ . بندر عباس را میشود به یک نقطه خوش آب و هوا در شمال آن کشور (ایران) منتقل کرد و منتظر باشیم که با گذشت ایام رنگ پوست آن مردم روشن تر شود .  ( ولی روش سومشان به ما کارشناسی تر میباشد ) 

۳ . مجلس قانون گذار آن کشور قانونی تصویب کند که، همه مردم ایران ، حداقل سه ماه از تابستان را به صورت اجباری در سواحل جنوبی گز کنند تا یکجوری تعادل پوستی بین بندری ها و سرحدی ها برقرار شود.   

البته مسئولین خودمان هم تمهیداتی دیده و نوید خوش داده اند که انشاا... به همین زودی ها به وحدت ملی دست پیدا میکنیم . 

 

 

امضا : ذغال فروش بندری

انگشت سبابه

امشب دوباره سرش درد میکند  

 

انگشت سبابه ای که پا میزند به چشم من  

قیچی به روی خودش درو میکند حرف را  

گونی سر نان شبش را گره نمی زند   

امشب دوباره نفس که حبس میکنی  

امشب دوباره همان سک سکه همیشگی   

من را مسکن دجال پاشوره میکند  

یا اینکه رختخواب تا شده ای معجزه میشود  

قانون نیمه شب را نوشته ام  

این جوجه اردک زشت هم انگار راضی است  

من روی تبصره قو حرف میزنم   

او هم به اصل ۴۴ گوش میکند  

با پاچه های ورکشیده چالوس خواب من   

از پیچ این واژه ها هم عبور میکند   

هی چانه میزند طای دسته دار  

هی ذست من جیم را مرور میکند  

شاید که ازدحام مشقها پشت دفترم   

از بیسوادی انگشت سبابه ام کم کند  

یا چشمی که با سیلی شب سرخ میکنم 

  

                فردا برای گوشهایم آبرو شود. 

                 

ضجه - به روایتی دیگر

ِِِپشت پاسگاه شعر

... 


وقتی


   که صبح تازه صلاة ظهر از خواب پرید


                                   مرغ سحر 


                              قصه اش را برای خاکروبه گفته بود .


چاق سلامتی

آمده ام تا تو نگاهم کنی 

دیر شد اما آمدیم . یعنی همتی گرد قلمبه سینا امامی و این وبلاگ را پیش کشی برایمان جفت و جور کرد (دمش گرم ) .

حالا گیجی می زنم نمیدانم که باید دندانهای سینا امامی را بشمارم یا کلیدهای کیبورد را ؟؟؟

ولی در هر صورت فکرش را که می کنم می بینم اینجوری بدک هم نیست که پاره آجرهای افکارت را قربال کرده یا نکرده بریزی توی این محیط ول بدهی به امان خدا مابقی اش دیگر به تو ربطی ندارد (خودم ) حالا نوشته اهایت که تزریق شده به دیگری میخواهد دردش بگیرد یا نه ؟ زائو شود ، سقط کند چیزی را که از تو حامله شده ؟ و یا اینکه هیچ مثل پشمک از کنار نوشته هایت بگذرد .

و خوبی بعدی اش این است که  وقتی داری این کلمات را کلید می کنی ، میتوانی خمیازه بکشی که زبان کوچکت از بیست فرسخی دیده شود یا اینکه چه می دانم دست بکنی توی دماغت و یا هرکار دیگر . . . و دیگر از این نترسی که وقتی می خواهی با صدای بلند داد بزنی ( من هستم ) یکی ببیند چو کند از فردا که فلانی بلد نیست فیگور آدمهای متفکر را بگیرد ، اصلاً قواره ی این حرفها نیست و غیره .

خلاصه خوشمان آمد خوب جایی است .